سلام عروسک داغم…
فدای اون تن داغ و تبدار و دردناکت بشم … کاش من درد می کشیدم و تب می کردم اما تو سرحال بودی و بازم برام غش غش می خندیدی ساعت۳:۴۵ دقیقه بامداده و مامان هنوز نخوابیده. هر نیم ساعت به نیم ساعت دمای بدنت رو می گیرم.. سر شب حالت خیلی بد بود و دمای بدنت تا ۳۸ درجه هم رسید! با کمک مادری مهربونت مداوم بدنت رو خنک کردیم تا بالاخره ساعت ۱ بامداد دمای بدنت نرمال شد … دوباره ساعت ۲٫۳۰ که زمان داروت بود تب کردی و مداوم بی قراری می کردی الهی بمیرم که با هر تکونی ناله می کنی.. آخر سر مجبور شدم پاهات رو با یه پارچه ثابت نگه دارم تا کمتر درد بکشی… خدا رو شکر که الان دمای بدنت به ۳۶٫۵ رسیده و ان شالله بحران رو پشت سر گذاشتی و...